مسعود زمانی مقدم

جامعه‌شناس و پژوهشگر اجتماعی

مسعود زمانی مقدم

جامعه‌شناس و پژوهشگر اجتماعی

مسئلۀ هنر: گریز از واقعیت یا نقد آن؟

جمعه, ۲۱ مهر ۱۳۹۶، ۰۲:۰۷ ق.ظ
مسعود زمانی مقدم

منتشرشده در ویژه‌نامه نوروز 1397 انسان‌شناسی و فرهنگ، سال هفتم، صفحات 120 تا 121.

وحید میره‌بیگی، در نشریۀ «چشم‌انداز ایران» مقاله‌ای با عنوان «واقعیتی که به فرارفتن از واقعیت فرا می‌خواند؛ درباره‌ی علی‌اشرف درویشیان و آثارش» نوشته است. در اینجا من در راستای نقدی که بر این مقاله خواهم داشت، بحثی در مورد رسالتِ هنر مطرح می‌کنم.

ابتدا باید گفت که مقالۀ خوب و قابل تأملی است. همچنین، قلم و نگارش جذاب نویسنده هم به ارزش مقاله افزوده است. با وجود این، لازم می‌دانم نکاتی را دربارۀ این مقاله بیان کنم.

نخست اینکه، مقاله می‌توانست بسط بیشتری یابد و به دو شکل ارائه شود؛ یا بخش اول و دوم مقاله با توجه به عنوانِ مقاله، می‌بایست مقدمه‌ای بر نقد و بررسی درویشیان می‌بود؛ که در این صورت، بخش نقدِ درویشیان باید بسط بیشتری می‌یافت و توجه بیشتری به آن می‌شد و یا اینکه بر خود بحث فلسفی در بخش نخست، یعنی نسبت انسان با واقعیت و تخیل، تاکید می‌شد و مصداق آن را در رُمان و به ویژه در آثار درویشیان می‌یافت. این موضوع موجب شده با اینکه مقاله منطقِ روایی مناسبی دارد ولی تا حدی ابتر به نظر برسد و مصداق این ابهام و نابسندگیِ موضوعی در جمله پایانی مقاله دیده می‌شود؛ «این نوشتار بیش از نقد یا تمجیدِ درویشیان در پیِ استخراجِ شیوه‌ی فلسفیِ تحلیلِ امر هنری از آراءِ هایدگر و نیچه بود». در واقع، مسئلۀ مقاله برای خواننده ناروشن باقی می‌ماند؛ آیا مقاله پیرامون رابطۀ فلسفی انسان با واقعیت و تخیل است و یا پیرامون جامعه‌شناسی هنر (رمان)؟.

دوم اینکه، میره‌بیگی نوشته است: «وجودِ انسانی هنگامی اصالت خویش را در­می­یابد که از وهمِ اختیار، خودمختاری و آزادیِ مطلق به درآید و تکلیف خود را با "آنان" و "اخلاق گله­ای" روشن کند». پرسش اینجاست که اگر بپذیریم انسان موجودی اجتماعی و برساختۀ جامعه است، آنگاه مفهوم «اصالت» دیگر مفهومی نیست که بخواهیم با استناد به واقعیتِ آن و نقد وهم (واقعیت کاذب) به آن رجوع کنیم. درواقع، چه ملاکی برای برتری موضع «فعال واقعی» بر موضع «منفعل» و «فعال وهمی» وجود دارد؟ البته مطمئناً اگر انسان با «آنان / دیگری و دیگران» و یا به‌طور کلی، با جامعه تکلیفش مشخص باشد، بهتر می‌تواند در واقعیت دوام بیاورد، بدون اینکه این عمل موجب دریافتن اصالت خودش و بازگشت به آن شود.

سوم، نویسنده مقاله تمایز بین تخیل انسانی (که به نوعی کنشی وجودی است) را با کنش هنری مثل رمان‌نویسی (که کنشی فرهنگی است) را مشخص نکرده است. البته درست است که این دو با هم نسبت دارند و هر کنش هنری نیاز به تخیل انسانی دارد. اما تخیل انسانی صرفاً به هنر نمی‌انجامد و می‌تواند در زندگیِ روزمره برای پاسخ به نیازهای وجودی انسان و نیز مسائلِ پیش‌روی او استفاده شود. در واقع، تخیل انسانی، در برابر واقعیت سخت بیشتر شکوفا می­شود. این تخیل می­تواند اشکال متنوعی به خود بگیرد، مانند تخیلی که رو به آینده‌­ای بهتر دارد و یا تخیلی که در پیِ چاره‌یابی برای حل مسائلِ روزمره است. تخیلِ خلاقانه‌ای که نویسنده معتقد است با آن می‌توان از "آنان" به تعبیر هایدگری و از "اخلاق گله‌­ای" به تعبیر نیچه‌ای گذر کرد نیز امکانی وجودی است و لزوماً با کنش هنری همراه نیست. همچنین از آنجا که تخیل کارکردی ذهنی دارد نمی‌توان در مورد گونه‌های آن داوری اخلاقی کرد. در واقع، لزوماً تخیلی که در پیِ دگرگونی و تغییر است بهتر از سایر تخیل‌ها نیست.

چهارم، بحث هنر و واقعیت است. هنر ابزاری در دست بشر برای رهایی از واقعیت‌های سختِ زندگی است یا همانطور که نیچه می‌گوید: «ما از هنر به این منظور برخورداریم تا زیر بار حقیقت نابود نشویم». هنر (و تخیل) ذاتاً به دنبال فرارفتن از واقعیت است. یا همانطور که در متن به درستی آمده: «اهمیت تخیل-که ذاتِ هنر است-در همینجاست که پتانسیل‌های بشر در مواجهه با واقعیت آشکار کرده، امید به فراتر رفتن از بستاره‌های واقعیت‌هایِ اجتماعی، طبیعی و... را زنده می‌کند». در این تعریف، تخیل و هنر در برابر واقعیت قرار می‌گیرند. اما همانطور که گفته شد این دو یکی نیستند. پرسشی که در اینجا مطرح می‌شود این است، که انسان­ها با داشتن هنر به عنوان یک ابزار، در تقابل با واقعیت به چه شکل واکنش نشان می‌دهد؟

در متن، این واکنشِ هنرمندانه از سوی رمان‌نویس به سه شکل مطرح شده است؛ «1-پذیرش و تابعیت، 2-انکارِ واقعیت و فرارویِ خیالی از آن، 3-تعامل و تقابل با واقعیت، نقد و بازسازی آن». در اینجا نویسنده بر اهمیت عنصر نقد تأکید می‌کند؛ اینکه هنر می‌تواند فراتر از انفعال و فعالیت وهمی، به فعالیت واقعی و انتقادی برسد. در اینجا مسئلۀ هنر و نقد واقعیت مطرح می‌شود. آیا هنر واقعیت را نقد می‌کند و یا از آن می‌گریزد؟

در اینجا باید متذکر شد که هنر که با عواطف انسانی گره خورده است، در برابر ذات علم و فلسفه، که به دنبال شناختِ عقلانی و تجربی هستند، قرار می‌گیرد. با وجود این، هنر نیز عاری از عقلانیت نیست. می‌توان اَشکال هنر را از این نظر، در یک پیوستار قرار داد که در آن هنرها به لحاظ میزان عقلانیت‌شان درجه‌بندی شده‌اند. به‌طور مثال، سفالگری از شاعری، عقلانی‌تر است چون عینی‌تر، محاسبه‌پذیرتر، فنی‌تر، کاربردی‌تر و تجربی‌تر است. و به همین‌گونه، سینما نسبت به تئاتر عقلانیت بیشتری می‌طلبد. البته در خود این هنرها نیز سبک‌ها متفاوت‌اند. چه بسا یک کوزه به عنوان یک شی تزئینی ساخته شود و یا اینکه یک فیلم به گونه‌ای سورئال تولید شود. در این صورت این کوزه و این فیلم کمتر عقلانی و بیشتر هنری هستند. پس ما می‌توانیم هنر و غیر هنر را با معیار عقلانیت نیز بسنجیم. این سنجش به ما کمک می‌کند تا موضع‌های هنرمندانه را بهتر شناسایی و توصیف کنیم. بر این اساس، از بین سه گونه موضع هنری که به آن اشاره شد، موضع دوم، یعنی «انکار واقعیت و فراروی خیالی از آن»، بیشتر به ذات هنر نزدیک‌تر است. موضع اول، یعنی «پذیرش و تابعیت»، از آنجا که با واقعیت همخوان‌تر است از ذات هنر دورتر است. اما موضع سوم، یعنی «تعامل و تقابل با واقعیت، نقد و بازسازی آن»، هنری است که عقلانی‌تر شده و از لحاظ هنری کم‌رنگ‌تر شده است. به عنوان مثال، می‌توان به رمان‌هایی اشاره کرد که در آن‌ها نقد اجتماعی و سیاسی، فضای هنری رمان را تحت تاثیر خود قرار داده است و از ماهیتِ هنری اثر کاسته است؛ مانند جلد چهارم رمان آتش بدون دود، نوشتۀ نادر ابراهیمی.

باری، هنر هرچه با تحقیق و نقد همراه‌تر شود از ذات خود دورتر خواهد شد؛ مانند موسیقی‌ها و ترانه‌های انقلابی و مانند رمان‌هایی که بیشتر بیانیه‌های سیاسی هستند تا رمان هنری. البته نمی‌توان منکر نگاه انتقادی در رمان شد، چراکه انسان‌ها همه به نوعی در حال نقد تدریجی وضعیت هستند، پس، اگر هم نقدی در رمان باشد لازم است که از حد خارج نشود. در نتیجه، هنر در وهلۀ نخست برای گریز وجودی از واقعیت‌های دشوار است و نه نقد آن.

ویژه نامه انسان شناسی و فرهنگهنر و گریز از واقعیتگریز از واقعیت