مسعود زمانی مقدم

جامعه‌شناس و پژوهشگر اجتماعی

مسعود زمانی مقدم

جامعه‌شناس و پژوهشگر اجتماعی

مسعود زمانی مقدم
منتشرشده در ماهنامۀ سیاسی-اجتماعی «رَستاک»، شماره 11، آذر و دی 96، صفحات 60-61.
 
 

در یکی از روزهای سرد زمستان 1391، در متروی کرج-تهران به سوی تهران روانه بودم و مطابق معمول چون جمعیت عظیمی اوایل صبح برای کار از کرج و حومۀ آن به سمت تهران می‌رفتند، قطار بسیار شلوغ بود. البته من جای نشستن پیدا کردم و مشغول مطالعۀ کتابی از فرانک پارکین شدم که دربارۀ اندیشۀ ماکس وبر بود. درواقع، در آن لحظات در حال مطالعۀ قسمتی از کتاب بودم که به نظریۀ وبر در باب قشربندی اجتماعی اختصاص داشت. 

 
در این میان، ناگهان پرخاشگریِ یکی از مسافران مرا از دنیای کتاب خارج کرد. روی برگرداندم و دیدم که پیرزنی، یک جوان را به باد ناسزا و انتقاد گرفته است. جوانِ بیچاره به دلیل شلوغی واگن، روی پله‌ها نشسته بود و پیرزنِ گستاخ از این بابت ناراحت بود. پیرزن دهان گشوده بود و هرآنچه توهین بود حواله این جوان کرد: «بی‌شعورِ نفهم چرا روی پله‌ها نشسته‌ای؟ اینجا شهر است نه دهات. تقصیرت نیست چون تربیت نشدی». جوانِ نگون بخت مات و مبهوت مانده بود که چه بگوید. به جوان توجه بیشتری کردم، کیسه‌ای که در دست داشت و نوع پوشش و دست‌هایش نشان می‌داد که کارگر ساده‌ای است و برای کارگری به کرج و تهران آمده است. همچنین دیدم که دو نفر از دوستانش نیز با او هستند؛ آن‌ها هم کارگر بودند. از صحبت‌هایشان نیز فهمیدم که لک‌زبان هستند و لهجۀ لکی آن‌ها هم هرسینی و یا نورآبادی بود. باری، دیدن چنین صحنه‌ای بسیار برایم سخت بود ولی من هم نتوانستم واکنشی نشان بدهم و تنها به این می‌اندیشیدم که چرا آن جوان در چنین وضعیتی قرار گرفته بود و در مقابل آن همه مسافر که شاهد نمایش بودند تحقیر شد و دم بر نیاورد. چه مناسبات اجتماعی‌ای موجب چنین وضعیتی شده بود؟ در آن لحظه نظریۀ قشربندی وبر را در فهم چرایی این مسئله سودمند یافتم.
 
از نظر وبر، قشربندی اجتماعی و نابرابری‌های حاصل از آن به واسطۀ توزیع قدرت در جامعه صورت میگیرد که شامل سه بُعد می‌شود: طبقۀ اجتماعی، پایگاه اجتماعی، و قدرت سیاسی. وبر با مارکس در تعریف طبقۀ اجتماعی همکلام است: «مالکیت و عدم مالکیت اصلی‌ترین مقوله‌های همۀ موقعیت‌های طبقاتی‌اند». درواقع، ویژگی اصلی طبقه از نظر وبر، مانند مارکس، در توزیع نابرابر قدرت اقتصادی و در نتیجه توزیع نابرابر فرصت‌هاست. با این حال، بنا به نظر وبر، این تعریف اقتصادی در توضیح قشربندی ناکافی است. ازاین رو، او دو مفهوم پایگاه اجتماعی (گروه منزلتی) و قدرت سیاسی را نیز مطرح می‌کند. گروه‌های منزلتی برخلاف طبقات نوعی جماعت هستند، اما جماعتی بی‌شکل. منزلت اجتماعی ممکن است با موقعیت طبقاتی ارتباط داشته باشد؛ اما دارایی همیشه شرطی لازم برای منزلت به‌شمار نمی‌آید. ازاین‌رو، الزاماً توزیع امتیاز نمادین منزلت و حیثیت با توزیع امتیاز مادی مطابق نیست و با اینکه با هم در ارتباط هستند اما رابطه بین آن‌ها همواره جهت علی ندارد و افراد نادار و دارا ممکن است به گروه‌های منزلتی یکسانی تعلق داشته باشند. علاوه بر این، گروه‌های منزلتی سبک زندگی خاصی را از اعضای خود انتظار دارند. به هرحال، طبقات برحسب رابطه‌شان با تولید کالا قشربندی می‌شوند، درحالی‌که قشربندی گروه‌های منزلتی بر اساس اصول حاکم بر مصرف کالا، به شکلی که سبک زندگی گروهشان تعیین می‌کند، قرار دارد. از دیگر سو، وبر قدرت سیاسی را در احزاب می‌جوید. احزاب می‌توانند نماینده منافع طبقات یا گروه‌های منزلتی باشند و از میان آن‌ها اعضای خود را انتخاب کنند، اما احزاب صرفاً طبقاتی یا منزلتی نیستند و عمدتاً احزاب تا حدی طبقاتی و تا حدی منزلتی هستند، اما گاهی هم هیچ‌یک از این‌دو نیستند. به‌هرحال، گروه‌های منزلتی و طبقات اجتماعی، در شرایط خاصی می‌توانند احزاب هم باشند، به‌شرطی‌که دارای ساختاری عقلانی و سازمانی رسمی و کادر اداری بسط‌یافته باشند. درواقع، این ویژگی‌های سازمانی است که حزب را از دو مفهوم دیگر متمایز می‌کند.
 
بنابراین، می‌توان گفت که جوانِ داستانِ ما در سه بُعد اقتصادی، اجتماعی و سیاسی هیچ قدرتی ندارد. او در کلانشهرهای تهران و کرج، به لحاظ اقتصادی ضعیف است و در طبقه فرودست جامعه جای دارد. به لحاظ اجتماعی نیز در چنین کلانشهرهایی از پایگاه و منزلت بسیار پایینی برخوردار است. همچنین به لحاظ سیاسی هیچ قدرتی ندارد و وابسته به هیچ حزب و سازمانی نیست. از این‌رو، او فردی بی‌دفاع در برابر هجوم ناملایمتی‌های کلانشهری است. او مجبور به تحّمل و سکوت است. افزون بر این، او علاوه بر پایین بودن قدرتش در قشربندی اجتماعی، تحث تأثیر فضای کلانشهرهایی چون تهران و کرج هم قرار می‌گیرد. فرد در کلانشهر به قول گئورگ زیمل، با مغز خود واکنش نشان می‌دهد نه با قلب خود. انسان کلانشهری با همه حسابگرانه برخورد می‌کند، زیرا کلانشهر همواره جایگاه اقتصاد پولی و تمرکز و تکثر مبادلۀ اقتصادی بوده است. درواقع، فرد کلانشهری دلزده است و نگرشی محتاطانه نسبت به دیگران داشته و نسبت به آن ها بی‌اعتنا است. به همین دلیل هم پیرزن داستان ما با بی‌رحمیِ تمام به آن جوان حمله کرد و من و دیگر مسافران هم محتاطانه و با بی‌اعتنایی از کنار این قضیه گذشتیم.
 
با وجود این، حیات ذهنی جوان مذکور نیز در فضای کلانشهری تغییر خواهد کرد. زیرا جوان از تعلق‌های جمعی سنتی خود در کلانشهر آزاد می‌شود و هویتی فردی می‌یابد. از این‌رو، این جوان ممکن است در شهر زیر فشار نیروهای مختلف قرار بگیرد که در او احساس ناخوشایندی ایجاد کرده و او را به انزوا واداشته و سبب شود از دیگران فاصله بگیرد. بدین ترتیب فردگرایی در کلانشهر مدرن به منبعی اصلی برای فرایند تمایزگذاری اجتماعی تبدیل میشود. این تمایزگذاری منجر به نابرابری بیشتر به‌ویژه برای مهاجران به این کلانشهرها می‌شود. 
 
در نتیجه، جوانانی که از شهرستان برای کار به کلانشهرهای تهران و کرج مهاجرت می‌کنند با مصائب بسیاری روبرو می‌شوند. آن‌ها در حالی‌که درون کلانشهر هستند بیرون از آن قرار دارند. به‌عبارتی‌دیگر، آن‌ها در تهران و کرج فقط زنده‌اند و زندگی نمی‌کنند. آن‌ها حتی زندگی معمول شهرستانی خود را نیز از دست داده‌اند. آن‌ها از خدمات رفاهی و فرهنگی کلانشهرها استفاده چندانی نمی‌کنند. خلاصه اینکه، آن‌ها اساساً شهروند واقعی محسوب نمی‌شوند. البته ممکن است آن‌ها در حومه شهر احساس بهتری داشته باشند چون افرادی مثل خودشان در آنجا حضور دارند. با وجود این، باز هم احساس بیگانگی می‌کنند چون حومه کلانشهرها نیز در رابطه با مرکز تعریف می‌شود. افزون بر این، در کلانشهر، اهمیت ایده پیشرفت و موفقیت، احساس ناکامی چنین جوانانی را افزایش می‌دهد.
 
باری، چنین جوانانی در کلانشهرهای تهران و کرج اعتماد به نفسشان را از دست می‌دهند و حتی پس از مدتی دچار دلزدگی از کلانشهر نیز می‌شوند. آن‌ها به قول زیمل، باید از پس دشواری اثبات شخصیت خود در محدودۀ ابعاد زندگی کلانشهری برآیند. آن‌ها با حضور در کلانشهر دچار زوال فردیت شده و به نمونه‌ای از انسان انتزاعیِ کلانشهری مبدل می‌شوند. چنین جوانانی در تهران و کرج، عدم قطعیت، بی‌اعتمادی، ناامیدی و اضطراب‌های فراوانی را تجربه می‌کنند و تنها تفریح آن‌ها شاید پرسه‌زنی در این فضای کلانشهری و غرق شدن در مناظر شگفت‌آور و پُر از زرق وبرق آن باشد تا شاید برای لحظاتی رنج‌ها و سختی‌های خویش را به فراموشی بسپارند!
 
 
  • ۰۹ دی ۹۶ ، ۱۱:۴۴
مسعود زمانی مقدم

منتشرشده در ویژه‌نامه نوروز 1397 انسان‌شناسی و فرهنگ، سال هفتم، صفحات 120 تا 121.

وحید میره‌بیگی، در نشریۀ «چشم‌انداز ایران» مقاله‌ای با عنوان «واقعیتی که به فرارفتن از واقعیت فرا می‌خواند؛ درباره‌ی علی‌اشرف درویشیان و آثارش» نوشته است. در اینجا من در راستای نقدی که بر این مقاله خواهم داشت، بحثی در مورد رسالتِ هنر مطرح می‌کنم.

ابتدا باید گفت که مقالۀ خوب و قابل تأملی است. همچنین، قلم و نگارش جذاب نویسنده هم به ارزش مقاله افزوده است. با وجود این، لازم می‌دانم نکاتی را دربارۀ این مقاله بیان کنم.

نخست اینکه، مقاله می‌توانست بسط بیشتری یابد و به دو شکل ارائه شود؛ یا بخش اول و دوم مقاله با توجه به عنوانِ مقاله، می‌بایست مقدمه‌ای بر نقد و بررسی درویشیان می‌بود؛ که در این صورت، بخش نقدِ درویشیان باید بسط بیشتری می‌یافت و توجه بیشتری به آن می‌شد و یا اینکه بر خود بحث فلسفی در بخش نخست، یعنی نسبت انسان با واقعیت و تخیل، تاکید می‌شد و مصداق آن را در رُمان و به ویژه در آثار درویشیان می‌یافت. این موضوع موجب شده با اینکه مقاله منطقِ روایی مناسبی دارد ولی تا حدی ابتر به نظر برسد و مصداق این ابهام و نابسندگیِ موضوعی در جمله پایانی مقاله دیده می‌شود؛ «این نوشتار بیش از نقد یا تمجیدِ درویشیان در پیِ استخراجِ شیوه‌ی فلسفیِ تحلیلِ امر هنری از آراءِ هایدگر و نیچه بود». در واقع، مسئلۀ مقاله برای خواننده ناروشن باقی می‌ماند؛ آیا مقاله پیرامون رابطۀ فلسفی انسان با واقعیت و تخیل است و یا پیرامون جامعه‌شناسی هنر (رمان)؟.

دوم اینکه، میره‌بیگی نوشته است: «وجودِ انسانی هنگامی اصالت خویش را در­می­یابد که از وهمِ اختیار، خودمختاری و آزادیِ مطلق به درآید و تکلیف خود را با "آنان" و "اخلاق گله­ای" روشن کند». پرسش اینجاست که اگر بپذیریم انسان موجودی اجتماعی و برساختۀ جامعه است، آنگاه مفهوم «اصالت» دیگر مفهومی نیست که بخواهیم با استناد به واقعیتِ آن و نقد وهم (واقعیت کاذب) به آن رجوع کنیم. درواقع، چه ملاکی برای برتری موضع «فعال واقعی» بر موضع «منفعل» و «فعال وهمی» وجود دارد؟ البته مطمئناً اگر انسان با «آنان / دیگری و دیگران» و یا به‌طور کلی، با جامعه تکلیفش مشخص باشد، بهتر می‌تواند در واقعیت دوام بیاورد، بدون اینکه این عمل موجب دریافتن اصالت خودش و بازگشت به آن شود.

سوم، نویسنده مقاله تمایز بین تخیل انسانی (که به نوعی کنشی وجودی است) را با کنش هنری مثل رمان‌نویسی (که کنشی فرهنگی است) را مشخص نکرده است. البته درست است که این دو با هم نسبت دارند و هر کنش هنری نیاز به تخیل انسانی دارد. اما تخیل انسانی صرفاً به هنر نمی‌انجامد و می‌تواند در زندگیِ روزمره برای پاسخ به نیازهای وجودی انسان و نیز مسائلِ پیش‌روی او استفاده شود. در واقع، تخیل انسانی، در برابر واقعیت سخت بیشتر شکوفا می­شود. این تخیل می­تواند اشکال متنوعی به خود بگیرد، مانند تخیلی که رو به آینده‌­ای بهتر دارد و یا تخیلی که در پیِ چاره‌یابی برای حل مسائلِ روزمره است. تخیلِ خلاقانه‌ای که نویسنده معتقد است با آن می‌توان از "آنان" به تعبیر هایدگری و از "اخلاق گله‌­ای" به تعبیر نیچه‌ای گذر کرد نیز امکانی وجودی است و لزوماً با کنش هنری همراه نیست. همچنین از آنجا که تخیل کارکردی ذهنی دارد نمی‌توان در مورد گونه‌های آن داوری اخلاقی کرد. در واقع، لزوماً تخیلی که در پیِ دگرگونی و تغییر است بهتر از سایر تخیل‌ها نیست.

چهارم، بحث هنر و واقعیت است. هنر ابزاری در دست بشر برای رهایی از واقعیت‌های سختِ زندگی است یا همانطور که نیچه می‌گوید: «ما از هنر به این منظور برخورداریم تا زیر بار حقیقت نابود نشویم». هنر (و تخیل) ذاتاً به دنبال فرارفتن از واقعیت است. یا همانطور که در متن به درستی آمده: «اهمیت تخیل-که ذاتِ هنر است-در همینجاست که پتانسیل‌های بشر در مواجهه با واقعیت آشکار کرده، امید به فراتر رفتن از بستاره‌های واقعیت‌هایِ اجتماعی، طبیعی و... را زنده می‌کند». در این تعریف، تخیل و هنر در برابر واقعیت قرار می‌گیرند. اما همانطور که گفته شد این دو یکی نیستند. پرسشی که در اینجا مطرح می‌شود این است، که انسان­ها با داشتن هنر به عنوان یک ابزار، در تقابل با واقعیت به چه شکل واکنش نشان می‌دهد؟

در متن، این واکنشِ هنرمندانه از سوی رمان‌نویس به سه شکل مطرح شده است؛ «1-پذیرش و تابعیت، 2-انکارِ واقعیت و فرارویِ خیالی از آن، 3-تعامل و تقابل با واقعیت، نقد و بازسازی آن». در اینجا نویسنده بر اهمیت عنصر نقد تأکید می‌کند؛ اینکه هنر می‌تواند فراتر از انفعال و فعالیت وهمی، به فعالیت واقعی و انتقادی برسد. در اینجا مسئلۀ هنر و نقد واقعیت مطرح می‌شود. آیا هنر واقعیت را نقد می‌کند و یا از آن می‌گریزد؟

در اینجا باید متذکر شد که هنر که با عواطف انسانی گره خورده است، در برابر ذات علم و فلسفه، که به دنبال شناختِ عقلانی و تجربی هستند، قرار می‌گیرد. با وجود این، هنر نیز عاری از عقلانیت نیست. می‌توان اَشکال هنر را از این نظر، در یک پیوستار قرار داد که در آن هنرها به لحاظ میزان عقلانیت‌شان درجه‌بندی شده‌اند. به‌طور مثال، سفالگری از شاعری، عقلانی‌تر است چون عینی‌تر، محاسبه‌پذیرتر، فنی‌تر، کاربردی‌تر و تجربی‌تر است. و به همین‌گونه، سینما نسبت به تئاتر عقلانیت بیشتری می‌طلبد. البته در خود این هنرها نیز سبک‌ها متفاوت‌اند. چه بسا یک کوزه به عنوان یک شی تزئینی ساخته شود و یا اینکه یک فیلم به گونه‌ای سورئال تولید شود. در این صورت این کوزه و این فیلم کمتر عقلانی و بیشتر هنری هستند. پس ما می‌توانیم هنر و غیر هنر را با معیار عقلانیت نیز بسنجیم. این سنجش به ما کمک می‌کند تا موضع‌های هنرمندانه را بهتر شناسایی و توصیف کنیم. بر این اساس، از بین سه گونه موضع هنری که به آن اشاره شد، موضع دوم، یعنی «انکار واقعیت و فراروی خیالی از آن»، بیشتر به ذات هنر نزدیک‌تر است. موضع اول، یعنی «پذیرش و تابعیت»، از آنجا که با واقعیت همخوان‌تر است از ذات هنر دورتر است. اما موضع سوم، یعنی «تعامل و تقابل با واقعیت، نقد و بازسازی آن»، هنری است که عقلانی‌تر شده و از لحاظ هنری کم‌رنگ‌تر شده است. به عنوان مثال، می‌توان به رمان‌هایی اشاره کرد که در آن‌ها نقد اجتماعی و سیاسی، فضای هنری رمان را تحت تاثیر خود قرار داده است و از ماهیتِ هنری اثر کاسته است؛ مانند جلد چهارم رمان آتش بدون دود، نوشتۀ نادر ابراهیمی.

باری، هنر هرچه با تحقیق و نقد همراه‌تر شود از ذات خود دورتر خواهد شد؛ مانند موسیقی‌ها و ترانه‌های انقلابی و مانند رمان‌هایی که بیشتر بیانیه‌های سیاسی هستند تا رمان هنری. البته نمی‌توان منکر نگاه انتقادی در رمان شد، چراکه انسان‌ها همه به نوعی در حال نقد تدریجی وضعیت هستند، پس، اگر هم نقدی در رمان باشد لازم است که از حد خارج نشود. در نتیجه، هنر در وهلۀ نخست برای گریز وجودی از واقعیت‌های دشوار است و نه نقد آن.

ویژه نامه انسان شناسی و فرهنگهنر و گریز از واقعیتگریز از واقعیت

  • ۲۱ مهر ۹۶ ، ۰۲:۰۷

مؤلف: مسعود زمانی مقدم

تهران: انتشارات جامعه‌شناسان، چاپ اول 1395، 163 صفحه

بخشی از متن کتاب:

مرگ واقعیتی فراگیر است و همه­ ما روزی با آن روبرو خواهیم شد. مرگ از مراحل زندگی ما و در واقع، مرحله­ پایانی زندگی ماست. ازاین‌رو، شاید بتوان گفت که مرگ مهم‌ترین مسئله‌ی زندگی هر انسان محسوب می‌شود و سوژه، مرگ را در بطن خود دارد. «مرگ امری خودمانی است که فاصله‌ای را آشکار می‌کند، فاصله‌ای که ما را از یکدیگر و شاید حتی از خودمان جدا می‌کند». افزون بر این، هرچند مرگ یک امر طبیعی و زیستی است ولی نمی‌توان شناخت آن را به رویکرد زیست‌شناختی محدود کرد. در واقع، همان‌طور که نوربرت الیاس می‌گوید؛ در بررسی و مطالعه­ ی سطوح ادغام یافتگی اجتماعی-انسانی، همبسته‌ها و پیوندهایی وجود دارند که نمی‌توان به‌سادگی آن‌ها را با مقولاتی که برای بررسی سطوح پایین‌تر از ادغام یافتگی مناسب‌اند، درک و دریافت کرد.

بنابراین، مرگ، پدیده‌ای است که برای پرداختن به مسائل پیرامون آن نیاز به طیف گسترده‌ای از علوم و زمینه­ های تخصصی، از جمله جامعه‌شناسی، زیست‌شناسی، پزشکی، روان‌شناسی، تاریخ، انسان‌شناسی، فلسفه، ادبیات، روانکاوی، اسطوره‌شناسی و الهیات است. برای شناخت پدیده مرگ در جهان انسانی و اجتماعی، لازم است که مرگ و مسائل پیرامون آن را در کلیتش و با استفاده از رشته‌ها، حوزه‌ها و رویکردهای مقتضی بررسی و مطالعه کرد. پرداختن به کلیت پدیده مرگ و شناخت بهتر آن به مطالعه‌­ای میان­‌رشته‌­ای نیاز دارد، مطالعه‌­ای که ساده‌گر نباشد و پیچیدگی‌­های پدیده­ اجتماعی را در نظر بگیرد. در این مورد ادگار مورن می‌­نویسد: «اندیشه ساده‌گر پیچیدگی واقعیت را نابود می‌کند، حال آنکه اندیشه پیچیده تا حد ممکن شیوه‌های ساده‌گر اندیشه را در خود ادغام می‌کند، اما در عین‌حال از پذیرش نتیجه‌های مثله‌کننده، فروکاهنده و تک‌بُعدی­‌ساز و در نهایت گمراه‌کننده ساده‌گری‌ای که خود بازتابِ امر واقعی در واقعیت به شمار می‌آورد سرباز می‌زند».

با وجود این، لازم است که رشته‌ای تخصصی به‌عنوان رشته اصلی انتخاب شده و از دیگر رشته‌ها برای تکمیل شناخت استفاده شود. بنابراین، در این پژوهش، با رویکرد جامعه‌شناختی به‌عنوان رویکرد اصلی به مطالعه مسئله‌ی مرگ و پیوند آن با وضعیت دین‌داری دانشجویان پرداخته شده است. افزون بر این، در اثر پیش رو، سعی شده است تا جایی که امکان دارد، در واقعیت دخل و تصرف نشود و داده‌ها که بهترین و مناسب‌ترین منبع اطلاعات هستند همچون زمینه‌ای در نظر گرفته شوند که مخاطبان و خوانندگان پژوهش از آن‌ جهت فهم مسئله‌ی موردنظر استفاده ‌کنند.

همان‌طور که گفته شد، مرگ، پدیده‌­ای است که همه­ انسان­‌ها با آن مواجه هستند و یکی از دغدغه­‌ها و پرسش­‌های اصلی بشر بوده است. درعین‌حال اندیشه‌های مرتبط با مرگ یا مرگ‌­اندیشی در یک زمینه­ اجتماعی شکل می­‌گیرد؛ و سنت­‌های دینی یکی از منابع اصلی برای پاسخ دادن به مسئله‌ مرگ و غلبه بر تجربه­‌های ناخوشایند مرتبط با آن بوده‌­اند. درعین‌حال، با اشاعه نظام­‌های معنابخش غیر­دینی در جامعه­ جدید، این پرسش مطرح می‌شود که افراد در نظام‌های معنابخش غیر­دینی چگونه با مسئله‌ مرگ و دغدغه‌های مرتبط با آن مواجه می­‌شوند. این پژوهش در پارادایم تفسیرگرایی و با استراتژی استفهامی و روش کیفی به بررسی وضعیت دین‌داری دانشجویان و نگرش آن‌ها نسبت به مرگ می‌­پردازد. داده‌های پژوهش با نمونه‌گیری هدفمند و نظری و از طریق مصاحبه باز و عمیق با هفده دانشجو گردآوری ‌شده و برای تجزیه‌وتحلیل اطلاعاتِ به‌دست‌آمده، از روش نظریه­ زمینه‌­ای استفاده شده است. یافته­‌های پژوهش در پانزده مقوله عمده و در ابعاد شرایطی (وضعیت دین‌داری، نگرش به هستیِ پس از مرگ، خانواده)، تعاملی (دین و علم، مراسم تدفین، منابع مرگ‌اندیشی، مرگ دیگری) و پیامدی (مرگ­ اندیشی، آمادگی برای مرگ، پذیرش مرگ، ترس از مرگ، اثر پس از مرگ، چگونه مردن، خودکشی و اوتانازی، میل به زیستن) صورت‌بندی شده­‌اند. برآیند و نتایج تحقیق نشان‌دهنده محوری بودن نوع دین‌داری دانشجویان در نگرش آن‌ها نسبت به مرگ است. از این‌رو، مقوله­ کانونی، «نگرش دینی/ عرفی نسبت به مرگ» است.

افزون بر این، پژوهش حاضر حاصل بیش از یک سال مطالعه و تحقیق مولف در این زمینه بوده است. با وجود این، مسلماً هیچ پژوهشی ازجمله این پژوهش، نمی‌تواند مدعی باشد که بی‌عیب و نقص است و مسئله و موضوع موردنظرش را به‌طور کامل و جامع موردبررسی قرار داده است.

فهرست مطالب کتاب:

پیشگفتار

فصل اول: مقدمه / مسئله‌ مرگ / پژوهشی در دین‌داری و نگرش به مرگ 

فصل دوم: رویکردهای نظری و پیشینه‌ تجربی / مرگ‌پژوهی / رویکرد فلسفی / رویکرد انسان‌شناختی / رویکرد روان‌شناختی / رویکرد تاریخی / رویکرد جامعه‌شناختی / پیشینه‌ی تجربی / چهارچوب مفهومی

فصل سوم: روش‌شناسی / پژوهش کیفی / نظریه‌ زمینه‌ای / چهارچوب نمونه‌گیری / روش نمونه‌گیری / نمونه‌گیری هدفمند ترکیبی / نمونه‌گیری شدت / نمونه‌گیری گلوله برفی / نمونه‌گیری فرصت‌گرا یا ظهوریابنده / نمونه‌گیری نظری / فنون گردآوری داده‌ها / رویه‌های تحلیل داده‌ها / کدگذاری باز / کدگذاری اولیه یا سطح اول / کدگذاری سطح دوم یا متمرکز / کدگذاری محوری / کدگذاری گزینشی / اعتبارسنجی / پژوهش در عمل

فصل چهارم: یافته‌ها / وضعیت دین‌داری / نگرش به جهان پس از مرگ / خانواده (اجتماعی شدن اولیه) / دین و علم / منابع مرگ‌اندیشی / مراسم تدفین / مرگ دیگری / مرگ‌اندیشی / آمادگی برای مردن / ترس از مرگ / پذیرش مرگ / اثر پس از مرگ / چگونه مردن / خودکشی و اوتانازی / میل به زیستن

فصل پنجم: نتیجه‌گیری / برآیند پژوهش / خدمات و دستاوردهای علمی پژوهش / پیشنهاد‌های پژوهش / محدودیت‌های پژوهش

فهرست منابع / منابع فارسی / منابع انگلیسی

واژه‌نامه / انگلیسی به فارسی / فارسی به انگلیسی

نمایه / نمایه موضوعی / نمایه اسمی

پژوهشی در جامعه شناسی مرگ

  • ۱۰ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۳:۱۳