مسعود زمانی مقدم
(منتشرشده در روزنامۀ اعتماد، ۱۳۹۹/۸/۲۷)
هدفِ جامعهشناسی -چه از جنبۀ حرفهای و برای متخصصان این رشته و چه از جنبۀ عمومی و برای مخاطبان عام آن- تنها به شناخت پدیدهها و واقعیتهای اجتماعی و بررسی کنشها و تعاملات اجتماعی محدود نمیشود. جامعهشناسی به ما میآموزد که زندگی فردی و اجتماعی بهتر و عقلانیتری داشته باشیم و بتوانیم بر مسائل زندگی که عمدتاً از جامعه و زمینۀ اجتماعی سرچشمه میگیرند، غلبه کنیم. جامعهشناسی موجب بازاندیشی و تأملگری ما نسبت به پدیدهها، واقعیتها و روابط اجتماعی میشود و ما را از بند بسیاری از جزمهایی که همواره آنها را بدیهی میپنداشتیم رها میسازد و راههای متنوعتری را در مسیر زندگی ما قرار میدهد.
افزون بر این، جامعهشناسی بهطور اجتنابناپذیری با هدفی اخلاقی و سیاسی همراه است که به موجب آن شناخت جامعه برای زندگی مطلوبتر و افزایش آگاهی اجتماعی ما امری ضروری است. اگر نگاهی به تاریخ اندیشۀ اجتماعی و بهویژه سیر اندیشه در جامعهشناسی بیندازیم بر ما آشکار میشود که انگیزۀ اخلاقیِ قویای در نقش یک نیروی محرکۀ اساسی در پسِ نظریهپردازی همۀ اندیشمندان اجتماعی بزرگ وجود داشته است. کارل مارکس خواهان عدالت اجتماعی بود و نهتنها در نوشتههای خود به بررسی نابرابری در جامعه پرداخت بلکه حتی شخصاً نیز در تحقق آن از هیچ کوششی فروگذار نکرد. امیل دورکیم نیز یک لیبرالِ فعال بود و در نوشتههایش تأکید بر نظم اجتماعی و پیشرفت بشری بهعنوان ایدهآلهای اجتماعی قابلمشاهده است. ماکس وبر نیز همواره به عقلانیت در جامعه توجه داشت و نگران از بین رفتن ارزشهای انسانی بود.
البته باید توجه داشت که نظریههای مختلف و متنوعی در جامعهشناسی وجود دارد و از مزایای خواندن این نظریهها و رویکردهای مختلف و تأمل در باب آنها این است که دیگر باوری جزمی و سادهاندیشانه به یک نظریه یا دیدگاه خاص پیدا نخواهیم کرد و نمیپنداریم که تمام حقیقت در پس یک نظریه و دیدگاه خاص نهفته است و در نتیجه، جهان را تنها با یک نگاه خاص و محدود نمینگریم. همچنین، هر نظریه و رویکردی میبایست در مقایسه و مقابله با دیگر نظریههای موجود مورد داوری قرار گرفته و سنجیده شود؛ علم، قلمروی نقد و روشنگری است و نه دگماتیسم و باورِ تغییرناپذیر.
هیچ نظریهای نمیتواند به درستی مدعی باشد که میتواند به طور کامل و جامع یک واقعیت اجتماعی را بررسی و تببین کند. نظریهها در وهلۀ نخست، برساختههای ذهنی افرادی هستند که خود دارای پیشینۀ اجتماعی و فرهنگی ویژه و شخصیتی منحصر به فرد هستند که در زمان و مکانی خاص نظریهپردازی میکنند. یک نظریۀ اجتماعی میتواند جنبهها و ابعادی از یک واقعیت اجتماعی را روشن سازد و شناختی نسبت به آن فراهم کند. در عین حال، نظریهها را میتوان نوعی تحمیل دیدگاه نظریهپرداز به واقعیت نیز تلقی کرد. با وجود این، واقعیت را بدون ذهن نظری و بدون دانش موجود نمیتوان مطالعه کرد. از اینرو، حتی تعریف مفهوم «واقعیت» نیز بستگی به دیدگاه نظری ما دارد. هیچیک از ما با ذهنی خالی با واقعیت اطرافمان روبهرو نمیشویم؛ همۀ ما واقعیتها را با عینک نظری خاص خودمان میبینیم و تفسیر میکنیم. پس میتوان گفت؛ همواره بین نظریه و واقعیت شکاف و فاصلهای وجود دارد که کاملاً نمی توان آن را بر طرف کرد. علاوه بر این، نظریهپردازیهای تخصصی و نظرورزیهای روزمره برای شناخت نظری و عملی اجتنابناپذیرند و به همین دلیل با وجود نسبیتی که دارند مهماند. باری، مهمترین چیزی که باید در نظر داشته باشیم این است که هیچگاه نظریهها و دیدگاههای خود و دیگران را بازنمایی مطلق واقعیت نپنداریم و به طور مستمر به سنجش انتقادی آنها بپردازیم و ذهنمان را برای تغییرات احتمالی در دیدگاهها و نظراتمان باز بگذاریم.
لینک مطلب در روزنامۀ اعتماد
- ۲۷ آبان ۹۹ ، ۱۹:۰۴