داستان کوتاهِ «دیوید هیوم در بیابان»
نوشتۀ مسعود زمانی مقدم، (تابستان 1388)
لینک دانلود این داستان: دیوید هیوم در بیابان
داستان کوتاهِ «دیوید هیوم در بیابان»
نوشتۀ مسعود زمانی مقدم، (تابستان 1388)
لینک دانلود این داستان: دیوید هیوم در بیابان
مؤلف: امیل دورکیم
مترجمان: یونس اکبری و مسعود زمانی مقدم
تهران: انتشارات تیسا، چاپ اول و دوم 1397، 162 صفحه
امیل دورکیم جامعهشناس و فیلسوف بزرگ قرن نوزدهم و ابتدای قرن بیستم است. به عقیدهٔ بسیاری، دورکیم بنیانگذار جامعهشناسی بهشمار میرود. «مونتسکیو» و «روسو»، دو متفکر بزرگ و برجسته عصر روشنگری، از جمله فیلسوفانی بودند که در اندیشهٔ آنها، بُعد اجتماعی تحلیل پدیدههای انسانی بسی پررنگتر از همعصرانشان بود. در کتاب «مونتسکیو و روسو: پیشگامان جامعهشناسی» امیل دورکیم، در دو بخش به نقش و اهمیت رویکرد اجتماعی مونتسکیو و روسو در ایجاد زمینه رشد علم جامعهشناسی پرداخته است. بخش اول کتاب، به بررسی سهم مونتسکیو در به وجود آوردن علوم اجتماعی میپردازد. بخش دوم این کتاب، درسگفتاری است که دورکیم در طول یک ترم تحصیلی در دانشگاه بوردو تدریس کرده است. این دو مقاله به همراه مقدمهای از «هنری پِیر» و موخرهای از جورج دیوی متن این کتاب را تشکیل میدهند. دورکیم در این دو بخش ابعاد اجتماعی تحلیلهای مونتسکیو و روسو را بررسی میکند و با برطرف کردن ابهامات علم جامعهشناسی، اصول این علم را بیان میکند.
نسخۀ الکترونیکی رایگان مجموعۀ 260 کتاب در زمینۀ علوم اجتماعی، علوم ارتباطات و رسانه، و مطالعات خانوده، زنان و فمینیسم از متفکران، نظریهپردازان و مولفان علوم اجتماعی از جمله، مونتسکیو، روسو، دوتوکویل، مارکس، وبر، زیمل، گیدنز، فوکو، هابرماس، بوردیو، بودریار، آرنت، باومن، برلین، اسکاچپول، الیوت، برمن، برینتون، پارکین، پوپر، تافلر، دارندرف، لوبون، روشه، فروند، کاسیرر، گلدمن، لوفور، میل، هاروی، هیوز و .... این مجموعه همچنین شامل آثاری جامعهشناختی و مردمشناختی دربارۀ فرهنگ اقوام ایرانی و مسائل اجتماعی ایران است.
(توجه! این کتابها چاپ قدیم هستند که تجدید چاپ نشدهاند. و نیز اینکه پیش از این در چندین سایت بارگذاری شده بودند و در اینجا فقط دستهبندی شدهاند)
مجموعۀ 1: ( لینک دانلود )
مجموعۀ 2: ( لینک دانلود )
مجموعۀ 3: (لینک دانلود )
مجموعۀ 4: اضافه خواهد شد.
مجموعۀ 5: اضافه خواهد شد.
مجموعۀ 6: اضافه خواهد شد.
مجموعۀ 7: اضافه خواهد شد.
مجموعۀ 8: اضافه خواهد شد.
مجموعۀ 9: اضافه خواهد شد.
مجموعۀ 10: اضافه خواهد شد.
مجموعۀ 11: اضافه خواهد شد.
مجموعۀ 12: اضافه خواهد شد.
مجموعۀ 13: اضافه خواهد شد.
مجموعۀ 14: اضافه خواهد شد.
مجموعۀ 15: اضافه خواهد شد.
مجموعۀ 16: اضافه خواهد شد.
مجموعۀ 17: اضافه خواهد شد.
مجموعۀ 18: اضافه خواهد شد.
مجموعۀ 19: اضافه خواهد شد.
مجموعۀ 20: اضافه خواهد شد.
مجموعۀ 21: اضافه خواهد شد.
مجموعۀ 22: اضافه خواهد شد.
مجموعۀ 23: اضافه خواهد شد.
مجموعۀ 24: اضافه خواهد شد.
مجموعۀ 25: اضافه خواهد شد.
مجموعۀ 26: اضافه خواهد شد.
مجموعۀ 27: اضافه خواهد شد.
مجموعۀ 28: اضافه خواهد شد.
مجموعۀ 29: اضافه خواهد شد.
مجموعۀ 30: اضافه خواهد شد.
مجموعۀ 31: اضافه خواهد شد.
مسعود زمانی مقدم
(منتشرشده در روزنامۀ ایران، ویژهنامۀ پرسه در ایران جمعه، ۱۳۹۹/۹/۲۱)
«کمک به دیگری» گذاری است از خودخواهی به دیگرخواهی؛ از امری فردی به امری اجتماعی. و دیگرخواهی اساساً فضیلتی اجتماعی است که در جامعه معنا پیدا میکند. اگرچه عمدتاً کمیتِ کمک به دیگری وابسته به وضعیت عرصههای سیاسی و اقتصادی جامعه است، اما کیفیت آن در عرصۀ عمومی و به واسطۀ ارزشها، انتظارات و هنجارهای اجتماعی تعیین میشود.
پس میتوان گفت که در زمینه و چگونگیِ «کمک به دیگری» سه عرصۀ سیاسی، اقتصادی و اجتماعی نقشی بازی میکنند که البته این نقشها یکسان نیستند؛ امروزه در ایران، با وجود بحران و بیثباتی اقتصادی و ناتوانی دولت در رفع نیازهای اقشار فرودست جامعه، نقش عرصههای سیاسی و اقتصادی در امور خیریه و کمک به نیازمندان منفی است و نه مثبت. علاوه بر این، ناکارآمدیهای بخش دولتی و بخش خصوصی و اقتصادی جامعه در سالهای اخیر به عمیقتر شدن فقر و نابرابری اجتماعی انجامیده که به تبع آن ضرورت کمک به دیگری برجستهتر شده. بهعبارتیدیگر، ما با سیاست و اقتصادی روبهرو هستیم که نه تنها سهم قابل قبولی در کمک به دیگرانِ نیازمند ندارد و در وظایف خود در سیاستگذاریها، برنامهریزیها، قانونگذاریها و ادارۀ امور خیر موفق نبوده، بلکه با فقیرتر کردن نیازمندان و گروههای آسیبپذیر جامعه آنها را بیش از بیش به کمکخواهی نیازمند کرده است.
اما در این میان، عرصۀ عمومی و جامعۀ مدنی ایران نقش خود را در کمک به دیگرانِ نیازمند فراتر از انتظار بازی کرده و حتی بخش زیادی از وظایف و مسئولیتهای دولت را نیز بر عهده گرفته؛ رشد خیریههای مردمی، کمکهای وسیع مردمی در زلزلهها و سیلابهای اخیر در کشور، گسترش گروههای نیکوکاری در شبکههای اجتماعی، و اهدای خون در شرایط وخیم جامعه در پاندمی کرونا نمونههایی از نقش مثبت جامعۀ مدنی در کمک به دیگران و امور خیر هستند. البته باید توجه داشت که ظرفیتهای مثبت جامعۀ مدنی، عدم تلاش دولت برای بهبود سیاستگذاریها و برنامههای رفاهی و حمایتی در تقویت و توانمندی افراد و اقشار نیازمند را توجیه نمیکند. زیرا در ایران دولت متولی اصلی امور اجتماعی است و به همین دلیل، وظیفۀ دولت در کمک به فرودستان و نیازمندان و آسیبدیدگان جامعه باید بسیار پرنگتر باشد و بتواند از ظرفیت جامعۀ مدنی به مناسبترین شکل بهره بگیرد.
به هر حال، اگرچه در وضعیت کنونی جامعۀ ایران فردگراییِ خودخواهانه افزایش داشته است، اما با استناد به ظرفیتهای مثبت جامعۀ مدنی در دیگرخواهی میتوان گفت که جامعۀ مدنی در ایران همچنان واجد ارزشهای اخلاقی و انسانی است و به موجب آن توان حفظ خود را دارد، هرچند این توانمندی از سوی عرصههای سیاسی و اقتصادی ضعیف شده است. در نتیجه، حتی در سختترین شرایط نیز میتوان به جامعۀ مدنی امیدوار بود. در جامعهای که رو به فقر گذاشته، ظرفیت مثبت جامعۀ مدنی سرمایهای در فقر موجود باشد. زیرا جامعۀ مدنی خود را صرفاً به قواعد اقتصادی محدود نمیکند و فراتر از آن، ارزشهای اخلاقی و انسانی و اجتماعی را در نظر دارد.
افزون بر این، دیگرخواهی در خود واجد نوعی همبستگی اجتماعی است. در واقع، اهمیت دیگرخواهی فراتر از رابطۀ اجتماعی بین کمککنندگان و کمکگیرندگان، اهمیت مشارکت اجتماعی در انسجام اجتماعی را نیز نشان میدهد. از این منظر، دیگرخواهی به جامعهخواهی میانجامد که در آن کمکگیرندگان و کمککنندگان در هویتی گروهی و اجتماعی در جهت منفعت جمعی به اشتراک و وفاق میرسند.
لینک مطلب در روزنامۀ ایران
مسعود زمانی مقدم
(منتشرشده در روزنامۀ اعتماد، ۱۳۹۹/۸/۲۷)
هدفِ جامعهشناسی -چه از جنبۀ حرفهای و برای متخصصان این رشته و چه از جنبۀ عمومی و برای مخاطبان عام آن- تنها به شناخت پدیدهها و واقعیتهای اجتماعی و بررسی کنشها و تعاملات اجتماعی محدود نمیشود. جامعهشناسی به ما میآموزد که زندگی فردی و اجتماعی بهتر و عقلانیتری داشته باشیم و بتوانیم بر مسائل زندگی که عمدتاً از جامعه و زمینۀ اجتماعی سرچشمه میگیرند، غلبه کنیم. جامعهشناسی موجب بازاندیشی و تأملگری ما نسبت به پدیدهها، واقعیتها و روابط اجتماعی میشود و ما را از بند بسیاری از جزمهایی که همواره آنها را بدیهی میپنداشتیم رها میسازد و راههای متنوعتری را در مسیر زندگی ما قرار میدهد.
افزون بر این، جامعهشناسی بهطور اجتنابناپذیری با هدفی اخلاقی و سیاسی همراه است که به موجب آن شناخت جامعه برای زندگی مطلوبتر و افزایش آگاهی اجتماعی ما امری ضروری است. اگر نگاهی به تاریخ اندیشۀ اجتماعی و بهویژه سیر اندیشه در جامعهشناسی بیندازیم بر ما آشکار میشود که انگیزۀ اخلاقیِ قویای در نقش یک نیروی محرکۀ اساسی در پسِ نظریهپردازی همۀ اندیشمندان اجتماعی بزرگ وجود داشته است. کارل مارکس خواهان عدالت اجتماعی بود و نهتنها در نوشتههای خود به بررسی نابرابری در جامعه پرداخت بلکه حتی شخصاً نیز در تحقق آن از هیچ کوششی فروگذار نکرد. امیل دورکیم نیز یک لیبرالِ فعال بود و در نوشتههایش تأکید بر نظم اجتماعی و پیشرفت بشری بهعنوان ایدهآلهای اجتماعی قابلمشاهده است. ماکس وبر نیز همواره به عقلانیت در جامعه توجه داشت و نگران از بین رفتن ارزشهای انسانی بود.
البته باید توجه داشت که نظریههای مختلف و متنوعی در جامعهشناسی وجود دارد و از مزایای خواندن این نظریهها و رویکردهای مختلف و تأمل در باب آنها این است که دیگر باوری جزمی و سادهاندیشانه به یک نظریه یا دیدگاه خاص پیدا نخواهیم کرد و نمیپنداریم که تمام حقیقت در پس یک نظریه و دیدگاه خاص نهفته است و در نتیجه، جهان را تنها با یک نگاه خاص و محدود نمینگریم. همچنین، هر نظریه و رویکردی میبایست در مقایسه و مقابله با دیگر نظریههای موجود مورد داوری قرار گرفته و سنجیده شود؛ علم، قلمروی نقد و روشنگری است و نه دگماتیسم و باورِ تغییرناپذیر.
هیچ نظریهای نمیتواند به درستی مدعی باشد که میتواند به طور کامل و جامع یک واقعیت اجتماعی را بررسی و تببین کند. نظریهها در وهلۀ نخست، برساختههای ذهنی افرادی هستند که خود دارای پیشینۀ اجتماعی و فرهنگی ویژه و شخصیتی منحصر به فرد هستند که در زمان و مکانی خاص نظریهپردازی میکنند. یک نظریۀ اجتماعی میتواند جنبهها و ابعادی از یک واقعیت اجتماعی را روشن سازد و شناختی نسبت به آن فراهم کند. در عین حال، نظریهها را میتوان نوعی تحمیل دیدگاه نظریهپرداز به واقعیت نیز تلقی کرد. با وجود این، واقعیت را بدون ذهن نظری و بدون دانش موجود نمیتوان مطالعه کرد. از اینرو، حتی تعریف مفهوم «واقعیت» نیز بستگی به دیدگاه نظری ما دارد. هیچیک از ما با ذهنی خالی با واقعیت اطرافمان روبهرو نمیشویم؛ همۀ ما واقعیتها را با عینک نظری خاص خودمان میبینیم و تفسیر میکنیم. پس میتوان گفت؛ همواره بین نظریه و واقعیت شکاف و فاصلهای وجود دارد که کاملاً نمی توان آن را بر طرف کرد. علاوه بر این، نظریهپردازیهای تخصصی و نظرورزیهای روزمره برای شناخت نظری و عملی اجتنابناپذیرند و به همین دلیل با وجود نسبیتی که دارند مهماند. باری، مهمترین چیزی که باید در نظر داشته باشیم این است که هیچگاه نظریهها و دیدگاههای خود و دیگران را بازنمایی مطلق واقعیت نپنداریم و به طور مستمر به سنجش انتقادی آنها بپردازیم و ذهنمان را برای تغییرات احتمالی در دیدگاهها و نظراتمان باز بگذاریم.
لینک مطلب در روزنامۀ اعتماد
مسعود زمانی مقدم
رفتار سرخوشانه این بازیگرِ نابازیگر با آن پاکبانِ بینوا مبتذلتر وحقیرانهتر از آن است که گناه شمرده شود و این عمق بیچارگی وضعیت اکنون ما را نشان میدهد؛ رشد و گستردگی ابتذال فرهنگی. در این وضعیت امر خطا از آنرو که هم خودش و هم عامل آن مبتذلاند، گناه شمرده نمیشود و در نتیجه خطایی تلقی میشود که پاسخ و واکنش به آن از طریق حواشیِ مبتذلتر از خود این خطا صورت میگیرد. یعنی در وضعیتی مبتذل خطایی مبتذل از فردی مبتذل به تقویت ابتذال میانجامد و در این میان آن پاکبان به واسطه این چرخه ابتذال مجدداً تحقیر میگردد. البته باید توجه داشت که وجود امثال این سلبریتی محصول وضعیتیاند که میدان را برای خودنمایی آنها فراهم کرده. خود آنها از نظر فرهنگی و هنری حقیرتر از آن هستند که نقد شوند، بلکه باید وضعیتی را نقد کرد که در آن هنرمندان اصیل را منزوی و خانهنشین کرده و عرصه را برای این کممایگان فرهنگی باز نموده. باید وضعیتی را به پرسش کشاند که در آن اختلاف طبقاتی و بیعدالتی آنچنان در بستر جامعه ریشه دوانده که یک سلبریتی بیسواد و بیهنر ناخودآگاه یک پاکبان را آنچنان فرودست میبیند که او را دستمایه تمسخر قرار دهد. باید صداوسیما و سینمایی را نقد کرد که امثال این سلبریتیها را بارها در برنامهها و سریالهای و فیلمهای مختلف دعوت میکنند و به آنها مشروعیت اجتماعی میدهند، در حالیکه هنرمندان اصیل را یا بایکوت میکنند و یا منزوی و سرخورده. باید وضعیتی را نقد کرد که در آن سطح فرهنگی جامعه به جای اینکه تعالی و رشد یابد، مبتذل و بیمایه و تهی میشود. باری، سحر قریشی تنها یک نمونه از این ابتذال فرهنگی است که متأسفانه رو به فزونیست؛ مسأله شخص او نیست، بلکه مسأله بنیادین، ابتذال فرهنگی در کنار سیاستگذاریهای نامناسب و معیوب فرهنگی است.
جامعه ما را ویروس کرونا به هم نریخته، بلکه ما از پیش بههمریخته بودیم که اینچنین در برابر ورود این ویروس دچار هیستری جمعی شدهایم. اینکه اکثراً دچار ترسی همهگیر از کرونا هستیم و به فردگرایی خودخواهانهای تمایل یافتهایم تا در این دوران وانفسا بتوانیم زنده بمانیم حاصل طبیعی وضعیتی است که در آن اعتماد اجتماعی بر باد رفته و عموم مردم نظام دولتی و مدیریتی را ناکارامد دانسته و از آن قطع امید کردهاند؛ در چنین وضعیتی هر که در پی این است تا در برابر بادِ کرونا کلاه خود را بچسبد. هیستری جمعی حاصل از کرونا در ایران، نتیجه سالها فشار اقتصادی، ناکارامدی سیاسی و تضعیف جامعه مدنی است. ما مردم ذاتاً بد نبودهایم، بلکه به بدی برانگیخته شدهایم. ما رنجوریم و مظلوم که از هر سو بر سرمان نکبت میبارد. اما فراموش نکنیم که ما موجوداتی اجتماعی هستیم و زنده ماندن ما در گرو زنده ماندن جامعه و تقویت وجدان جمعی است. چارهای نیست جز همبستگی اجتماعی برای مقابله با بحران کرونا؛ باید از «من» به «ما» برسیم. باید بدانیم که هیستری جمعی به شدت وابسته با بازار شایعات است و در عین حال، تقویتکننده شایعات.
اما برای گذر از این بحران چه باید کرد؟ به نظرم چند نکته را بهتر است در نظر بگیریم: به فکر همه باشیم؛ توصیههای بهداشتی را از منابع موثق دریافت کنیم؛ به شایعات توجه نکنیم و به آنها دامن نزنیم؛ در این آب گلآلود بهجای مچگیری سیاسی به تقویت روحیه خود و اطرافیانمان کمک کنیم؛ و مهمتر از همه اینکه «نترسیم» که ترس برادر مرگ است.
مسعود زمانی مقدم
دینداری سیاسی، دینداریای است که از ایمانِ وجودی تهی شده و در آن رابطۀ انسان و خداوند نه بر پایۀ اعتراف و پذیرشِ بیچون و چرای گناه بلکه بر مبنای توجیه گناه برای دستیابی به قدرت و پیشتیبانی از آن تعریف میشود. از اینرو، دینداری آغشته و وابسته به قدرت لاجرم نمیتواند در جهت تقویت ایمانِ وجودی افراد دیندار گام بردارد. قدرتطلبی ایمانِ وجودی را تضعیف کرده و به حاشیه میراند.
مسعود زمانی مقدم
کسی که در جستجوی حقیقت است به یک ایده واحد نمیچسبد و هر لحظه آمادگی رهاکردن آن ایده را دارد.
مسعود زمانی مقدم
از یکسو، تعداد بسیاری از مسئولان جمهوری اسلامی و اکثر رسانههای دولتی و عمده تحلیلگران وابسته به نظام دلیل حضور صدها هزار معترض در خیابانهای ایران در آبانماه امسال را نتیجه پروپاگاندا و تحریک رسانههای بیگانه و نیز اغتشاشات افراد بیگانه و یا دشمن میدانند. از سویدیگر، بسیاری از کارشناسان رسانههای فارسیزبان خارجی و بخشی از تحلیلگران مخالف جمهوری اسلامی پروپاگاندا و تبلیغات رسانهای جمهوری اسلامی و نیز حضور بسیجیها و وابستگان نظام را دلیل اصلی حضور میلیونی مردم در تشییع پیکر سردار سلیمانی در نظر میگیرند. در این میان، آنچه مغفول مانده «مردم»اند. از هر دو سو، مردم موجوداتی فریبخورده و یا وابسته (داخلی و خارجی) فرض میشوند که با تحریک رسانهها به جمعیت (معترض یا مدافع) پیوستهاند.
هر دوی این رویکردها نه بر اساس واقعیات بلکه بر اساس موضعگیری خاصی اتخاذ میشوند که اساساً دغدغهاش مردم نیست. برای اینکه پروپاگاندا و تبلیغات بتواند بر تعداد پرشماری از مردم تأثیر بگذارد و آنها را تحریک کند، باید زمینهاش در مردم موجود باشد وگرنه تبلیغات بیتأثیر و یا کمتأثیر خواهد بود. برای مثال، در مورد اول، تا مردم ناراضی نباشند تبلیغات رسانههای بیگانه هرچقدر هم شدید باشد نمیتواند آنها را در چنین حجمی به اعتراض خیابانی وادار و برانگیخته کند. در مورد دوم، تا سردار سلیمانی در بین عموم مردم محبوبیت نداشته باشد، تبلیغات گسترده رسانههای داخلی نمیتوانند چنین جمعیت عظیمی را به سوگواری بنشاند و به خیابان بکشاند.
با وجود اینکه در روانشناسی اجتماعی تأثیر پروپاگاندا و تبلیغات بر عموم مردم امری انکارناشدنی است، امّا تحرکهای عظیم اجتماعی را نمیتوان بهسادگی به پروپاگاندا تقلیل داد. کنشهای جمعی گسترده از منطق اجتماعی خاص خود تبعیت میکنند که تبلیغات و رسانهها تنها بخشی از عوامل تأثیرگذار بر این منطق کنش اجتماعیاند.
مسعود زمانی مقدم
چند سال پیش دو کتاب از استاد داریوش آشوری درباره زبان خوانده بودم که در یکی از آنها و شاید هم در هر دو کتاب (دقیقاً به خاطر ندارم) به ریشهشناسی زبانهای اروپایی پرداخته بود. آنجا بود که فهمیدم زبانهای شمال و مرکز اروپا (آلمانی، هلندی، سوئدی، نروژی و ییدیش) و همچنین انگلیسی از زبانهای ژرمنی هستند و زبانهای جنوب اروپا (ایتالیایی، پرتغالی، اسپانیایی و فرانسوی) ریشه لاتینی دارند. البته هر دوی زبانهای ژرمنی و لاتینی زیرمجموعه زبانهای هندواروپاییاند.
چند روز پیش که با استاد هلندیام در این باره صحبت میکردم به نکات جالبی پی بردم. میگفت که هلندیها اگرچه نمیتوانند آلمانی صحبت کنند اما تقریباً زبان آلمانی را میفهمند.
از آنجاییکه که در زبان هلندی لفظ «خ» فراوان تلفظ میشود، به او گفتم که جالب است چنین لفظی در زبانتان خیلی به کار میرود در صورتی در انگلیسی چنین لفظی وجود ندارد و اینکه ما هم در زبان فارسی لفظ «خ» زیاد داریم. برایش جالب بود. مثال کلمه «خدا» را زدم. شگفتزده گفت که در هلندی «God»، «خوت» تلفظ میشود.
واقعاً برایم لذتبخش بود یافتن مصداقی عینی از همریشهبودن زبانهای هندواروپایی؛ انگلیسیها خدا را «گاد» تلفظ میکنند، ما ایرانیها «خدا»، هلندیها «خوت» و آلمانیها «گات».
پ. ن: دو کتاب استاد آشوری (کتاب «زبان باز: پژوهشی درباره زبان و مدرنیت» و کتاب «بازاندیشی زبان فارسی») را بخوانید که واقعاً ارزشمندند و خواندنی.
مسعود زمانی مقدم
داشتم با لپتاپم کار میکردم که نگاهم به سکهها و اسکناسهای یورویی افتاد که گوشه میزم انداخته بودم. سریعاً سوالی به ذهنم آمد که چه طرحهایی در این سکهها و اسکناسها استفاده شده؟ کنجکاو شدم؛ این پولها چگونه طراحی شدهاند که تمام کشورهای اتحادیه اروپا بر این طراحی اتفاق نظر یافتهاند؟ آنهم این تعداد کثیر کشور اروپایی با فرهنگها و بناها و نمادهای مختلف و متعدد.
در طراحی سکهها و اسکناسها دقیق شدم. پی بردم در طرح اسکناسها مکان خاصی استفاده نشده و فقط روی اسکناسها طرحی از رواق و سردر دیده میشود و پشت اسکناسها هم طرحی از یک پل.
سریع به اینترنت متوصل، و البته متوسل، شدم و کشف کردم اصل ماجرا را؛ در طراحی اسکناسهای ۵، ۱۰، ۲۰، ۵۰، ۱۰۰، ۲۰۰ و ۵۰۰ یورویی به ترتیب از ویژگیهای معماری (ستون و رواق و پل) کلاسیک، رومانسک، گوتیک، رنسانس، باروک و روکوکو، آرتنوو، و مدرن استفاده شده که در سراسر اروپا دیده میشوند.
اما قضیه سکهها متفاوت است. سکههای ۱۰، ۲۰ ۵۰ سنتی و ۱ و ۲ یورویی روی یکسانی دارند اما پشت هر سکه در هر کشور متفاوت است. مثلاً پشت سکهها در هلند با نیمرخ ملکه هلند (سکههای جدید با طرح پادشاه هلند)، سکهها در اسپانیا با طرحی از چهره سروانتس، نویسنده معروف رمان دون کیشوت، سکهها در آلمان با طرحی از دروازه براندنبورگ، سکهها در ایتالیا با طرحی از یکی از آثار داوینچی، نقاش نابغه ایتالیایی، و قس علی هذا!
با وجود این، همه سکهها با هر طرحی در سراسر اتحادیه اروپا اعتبار دارند. کما اینکه سکههای روی میز من هم از ایتالیا و هلند و ایرلند و آلمان و فرانسه و یوناناند.
مسعود زمانی مقدم